نقدهای‌ براهین‌ اثبات‌ وجود خداوند در تاریخ‌ فلسفه‌ غرب‌ براهین‌ بسیاری‌

Commenti inviati: Errori nell'argomento صدیقین Avicenna dimostrando l'esistenza di Dio Autori: طلبه.

نقدهای‌ براهین‌ اثبات‌ وجود خداوند

در تاریخ‌ فلسفه‌ غرب‌ براهین‌ بسیاری‌ در اثبات‌ وجود خداوند عرضه‌ شده‌ است‌. کانت‌ این‌ براهین‌ را در سه‌ دسته‌ براهین‌ وجودی‌، براهین‌ جهانشناختی و براهین‌ اتقان‌ صنع‌ دسته بندی‌ کرده‌ است‌. و برای‌ اینکه‌ جهت یابی‌ انسان‌ به‌ خداوند را از طریق‌ اخلاق‌ و بر مبنای‌ ایمان‌ نشان‌ دهد و ناتوانی‌ عقل‌ نظری‌ را در رسیدن‌ به‌ خداوند مورد توجه‌ قرار دهد، سعی‌ کرده است‌ انتقادهای‌ جدی‌ به‌ انواع‌ براهین‌ که قبل از او در اثبات‌ وجود خداوند, اقامه شده است وارد نماید. این‌ انتقادها بهمراه‌ انتقادهای‌ هیوم‌ در سنت‌ فلسفی‌ غرب‌، انتقادهای‌ سیستماتیک‌ و بنیادی‌ برای‌ هر نوع‌ برهان‌ اثبات‌ وجود خداوند گردیده‌ است‌ و هر نوع‌ برهان‌ اثبات‌ وجود خداوند می‌باید در گذر از این مسیر صحت‌ خود را به‌ اثبات‌ برساند. این‌ انتقادها تقریباً در هر دوره‌ پس‌ از کانت‌ در قالبهای‌ متفاوت‌ محلی برای حمله‌ ملحدین‌ بوده‌ است‌. از آنجا که‌ در این‌ نوشتار‌ بحث‌ بر سر ارزیابی‌ فلسفی‌ و وارد بودن‌ این‌ انتقادها به‌ براهین‌ ما قبل‌ کانت‌ نیست‌ (که‌ خود کتابی‌ جداگانه‌ می‌طلبد) لذا، براهین‌ عمده‌ ما قبل‌ کانت‌ به اجمال مطرح‌ شده‌، و نقدهای‌ کانت‌ و هیوم‌ به‌ این براهین‌ ارائه‌ می‌شود تا ضمن‌ آشنایی‌ با دیدگاههای‌ نقد‌ فلسفه‌ غرب‌ به‌ براهین‌ اثبات‌ وجود خداوند بی‌ تأثیر بودن‌ این‌ انتقادها بر برهان‌ صدیقین‌ و سنت‌ فلسفی‌ پیشین‌ ارائه‌ شود.
از آنجا که‌ قالب‌ برهان‌ صدیقین‌ به‌ براهین‌ وجودی‌ و جهانشناختی‌ نزدیکتر است‌ لذا به اجمال‌ به مهمترین‌ شاکله‌ این‌ دو برهان‌ و نقدهای‌ کانت‌ و هیوم‌ بر آنها پرداخته‌ می‌شود.

اولین‌ استدلال‌ وجودی‌ آنسلم‌([8])

۱٫ خداوند بنا به‌ تعریف‌، وجودی‌ است‌ که‌ هیچ‌ چیز بزرگتر از او نتواند به‌ تصور درآید. (این‌ تعریف‌ را هم‌ معتقدین‌ و هم‌ غیر معتقدین‌ به‌ خدا می پذیرند.)
۲٫ چیزی‌ که‌ فقط‌ در ذهن‌ وجود دارد یک‌ چیز است‌ و چیزی‌ که‌ هم‌ در ذهن‌ و هم‌ در خارج‌ از ذهن‌ وجود دارد چیز دیگری‌ است‌ (مثلاً یک‌ نقاشی‌ که‌ فقط‌ در ذهن‌ نقاش‌ است‌ با چیزی‌ که‌ هم‌ در ذهن‌ او و هم‌ روی‌ بوم‌ نقاشی‌ وجود دارد مغایرت‌ دارد).
۳٫ چیزی‌ که‌ هم‌ در ذهن‌ و هم‌ در خارج‌ ذهن‌ وجود داشته‌ باشد بزرگتر از چیزی‌ است‌ که‌ فقط‌ در ذهن‌ وجود دارد.
۴٫ بنابرین‌ خدا باید هم‌ در ذهن‌ و هم‌ در خارج‌ ذهن‌ (یعنی‌ در جهان‌ واقع‌) وجود داشته‌ باشد، زیرا اگر چنین‌ نباشد، چون می‌توانیم‌ چیزی‌ را که‌ چنین‌ باشد تصور کنیم‌، پس آن چیز بزرگتر از او خواهد بود. اما خدا بر اساس‌ تعریف‌ (که‌ هم‌ معتقدین‌ و هم‌ غیر معتقدین‌ به‌ خدا آنرا قبول‌ دارند) بزرگترین‌ وجود قابل‌ تصور است‌. بنابرین‌ خدا باید وجود داشته‌ باشد.

صورت‌ دوم‌ استدلال‌ وجودی‌ آنسلم‌([9.])

۱٫ منطقاً ضروری‌ است‌ که‌ هر چه‌ برای‌ مفهوم‌ موجود واجب‌، ضرورت‌ دارد مورد تصدیق‌ قرار گیرد.
۲٫ وجود واقعی‌ منطقاً برای‌ مفهوم‌ موجود واجب‌، ضرورت‌ دارد.
۳٫ بنابرین‌، منطقاً ضروری‌ است‌ اذعان‌ کنیم‌ موجود واجب‌، وجود دارد.
همین‌ برهان‌ در قالبی‌ منفی‌ اینگونه‌ بیان‌ می‌شود:
۱٫ منطقاً غیر ممکن‌ است‌ که‌ آنچه‌ برای‌ مفهوم‌ موجود واجب‌، ضروری‌ است‌ مورد انکار قرار گیرد (زیرا گفتن‌ اینکه‌ آنچه‌ ضروری‌ است‌ ضروری‌ نیست‌، متضمن‌ تناقض‌ خواهد بود).
۲٫ وجود واقعی‌ منطقاً برای‌ مفهوم‌ موجود واجب‌، ضروری‌ است‌.
۳٫ بنابرین منطقاً غیر ممکن‌ است‌ که‌ وجود واقعی‌ موجود واجب‌، مورد انکار قرار گیرد.
صورت‌ اول‌ برهان‌ وجودی‌ دکارت‌ ([10])

۱٫ آنچه‌ که‌ ما بنحو روشن‌ و متمایز درباره‌ چیزی‌ درک‌ می‌کنیم‌ حقیقت‌ دارد (روشنی‌ و تمایز ضمانتی‌ بر این‌ است‌ که‌ هیچ‌ خطایی‌ در آنها نیست‌).
۲٫ ما بنحو روشن‌ و متمایز ادراک‌ می‌کنیم‌ که‌ مفهوم‌ موجود مطلقاً کامل‌، استلزام‌ وجود آن‌ موجود را دارد:
الف‌) زیرا تصور موجود مطلقاً کامل‌ بدین‌ عنوان‌ که‌ فاقد چیزی‌ است‌، غیر ممکن‌ است‌.
ب‌) اما اگر موجودی‌ مطلقاً کامل‌، وجود نداشته‌ باشد، پس‌ فاقد وجود خواهد بود.
ج‌) بنابرین‌ روشن‌ است‌ که‌ مفهوم‌ موجود مطلقاً کامل‌، مستلزم‌ وجود آن است‌.
۳٫ بنابرین‌، این‌ مطلب‌ که‌ موجود مطلقاً کامل‌ نمی‌تواند فاقد وجود باشد صحت‌ دارد (یعنی‌ باید وجود داشته‌ باشد).

صورت‌ دوم‌ برهان‌ وجودی‌ دکارت‌ ([11])

۱٫ منطقاً ضروری‌ است‌ که‌ برای‌ یک‌ مفهوم‌ هرچه‌ را که برای‌ طبیعت‌ (تعریف‌) آن‌ ذاتی‌ است‌ تصدیق‌ کنیم‌ (مثلاً، یک‌ مثلث‌ باید سه‌ ضلع‌ داشته‌ باشد).
۲٫ وجودبخش‌ منطقاً ضروری‌ مفهوم‌ واجب‌ الوجود است‌ (در غیر اینصورت‌ نمی‌توانست‌ بعنوان‌ واجب‌ الوجود تعریف‌ شود).
۳٫ بنابرین، منطقاً اذعان‌ به‌ اینکه‌ یک‌ واجب‌ الوجود، موجود است‌، ضروری‌ است‌. به‌ بیانی‌ خلاصه‌، اگر خداوند بنابه‌ تعریف‌ نتواند ناموجود باشد، پس‌ باید وجود داشته‌ باشد. زیرا اگر غیر ممکن‌ باشد موجودی‌ را که‌ نمی‌تواند ناموجود باشد بدین‌ عنوان‌ تصور کرد که‌ ناموجود است‌، پس‌ ضروری‌ است‌ که‌ چنین‌ وجودی‌ را بعنوان‌ موجود تصور کرد.
ایراد هیوم‌ به‌ برهان‌ وجودی‌ ([12])

۱٫ هیچ‌ چیز عقلاً قابل‌ اثبات‌ نیست‌ مگر آنکه‌ عکس‌ آن‌ متضمّن‌ تناقض‌ باشد (زیرا اگر جا برای‌ احتمالات‌ و امکانهای‌ دیگر باقی‌ باشد پس‌ این‌ چیز ضرورتاً حقیقت‌ ندارد).
۲٫ هر چیزی‌ که‌ بطور متمایز قابل‌ تصور باشد متضمن‌ تناقض‌ نیست‌ (اگر متناقض‌ باشد بطور متمایز قابل‌ تصور نیست‌ و اگر غیر ممکن‌ است‌، نمی‌تواند امکان‌ یابد).
۳٫ هر چه‌ را موجود تصور می‌کنیم‌، می‌توانیم‌ به‌ عنوان‌ غیر موجود هم‌ تصور کنیم‌ (وجود یا لاوجود اشیاء نمی‌تواند ذهناً حذف‌ گردد).
۴٫ بنابرین‌، هیچ‌ موجودی‌ که‌ لاوجودش‌ متضمّن‌ تناقض‌ باشد وجود ندارد.
۵٫ در نتیجه‌، هیچ‌ موجودی‌ که‌ وجودش‌ عقلاً قابل‌ اثبات‌ باشد وجود ندارد.
ایرادهای‌ کانت‌ به‌ برهان‌ وجودی‌ ([13])

۱٫ او با اینکه‌ ما هیچ‌ مفهوم‌ مثبتی‌ از واجب‌ الوجود نداریم‌، مخالف‌ است‌. خداوند بدینصورت‌ تعریف‌ شده‌ است‌: «چیزی‌ که‌ نمی‌تواند نباشد».
۲٫ بعلاوه‌ ضرورت‌ برای‌ وجود، کاربرد ندارد، بلکه‌ فقط‌ در قضایا استفاده‌ می‌شود. ضرورت‌، قیدی‌ منطقی‌ است نه‌ وجودی‌‌. هیچ‌ قضیه‌ وجوداً ضروری‌ وجود ندارد. هرچه‌ با تجربه‌ (که‌ تنها طریق‌ معرفت‌ به‌ اشیاء موجود است‌) به‌ لباس‌ شناخت‌ درآید می‌تواند بگونه‌ای‌ دیگر نیز باشد.
۳٫ هرچه‌ منطقاً امکان‌ داشته‌ باشد، ضرورت‌ ندارد که‌ وجوداً هم‌ ممکن‌ باشد. ممکن‌ است‌ هیچ‌ تناقض‌ منطقی‌ در وجود ضروری‌ نباشد اما امکان‌ دارد چنین‌ وجودی‌ عملاً غیرممکن‌ باشد.
۴٫ اگر هم‌ مفهوم‌ وهم‌ وجود واجب‌ الوجود را رد کنیم‌، دچار هیچ‌ تناقضی‌ نشده‌ایم‌. درست‌ همانطور که‌ در انکار هم‌ مثلث‌ و هم‌ سه‌ زاویه‌اش‌ هیچ‌ تناقضی‌ وجود ندارد. تناقض‌ در نتیجه‌ انکار فقط‌ یکی‌ بدون‌ دیگری‌ است‌.
۵٫ وجود یک‌ محمول‌ نیست‌؛ مثل‌‌ کمال‌ یا صفتی‌ که‌ بتواند درباره‌ موضوعی‌ یا چیزی‌ مورد تصدیق‌ قرار گیرد. وجود، کمالی‌ درباره‌ ماهیتی‌ نیست‌ بلکه‌ وضعیتی‌ از آن‌ کمال‌ است‌.
مهمترین‌ و رایجترین‌ صورت‌ برهان‌ جهانشناختی([14])

برهان‌ جهانشناختی‌ لایب‌ نیتس‌
۱٫ کل‌ جهان‌ (مورد مشاهده‌) در حال‌ تغییر است‌.
۲٫ هرچه‌ تغییر کند فاقد دلیلی‌ فی‌ نفسه‌ برای‌ وجود خودش‌ است‌.
۳٫ برای وجود هر چیزی علتی‌ کافی‌ وجود دارد یا در خودآن چیز‌ یا ورای آن.
۴٫ بنابرین‌، باید علتی‌ ورای‌ این‌ جهان‌ برای‌ توجیه‌ وجود آن‌، وجود داشته‌ باشد.
۵٫ این علّت یا علّت کافی خویش است یا علّتی ورایش‌ دارد.
۶٫ تسلسل بی‌ نهایتی‌ از علل‌ کافی‌ نمی‌تواند وجود داشته‌ باشد (زیرا ناتوانی‌ از رسیدن‌ به‌ یک‌ تبیین‌، خود یک‌ تبیین‌ نیست‌. ولی‌ بالاخره‌ باید یک ‌علت وجود داشته‌ باشد).
۷٫ بنابرین‌، باید یک علت‌ اولی برای‌ جهان‌ وجود داشته‌ باشد؛ علت‌ اولی ای که‌ هیچ‌ دلیلی‌ ورایش‌ ندارد و خود دلیل‌ کافی‌ خویش‌ است‌. (یعنی‌ علت‌ کافی‌ در خودش‌ است‌ و ورایش‌ نیست‌).
ایرادهای‌ هیوم‌ به‌ برهان‌ جهانشناختی ([15])

۱٫ از معلولهای‌ متناهی‌، علتی‌ متناهی‌ نتیجه‌ می‌شود. علت‌ لازم‌ است‌ با معلول‌ سنخیت‌ داشته‌ باشد. چون‌ معلول‌ (جهان‌) متناهی‌ است‌، انسان‌ لازم‌ است‌ فقط‌ علتی‌ را که‌ تناسب‌ کافی‌ با معلول‌ دارد در نظر بگیرد تا تبیینی‌ برای‌ معلول‌ باشد، پس‌ در بهترین‌ شرایط‌، چیزی‌ که‌ از برهان‌ جهانشناختی‌ نتیجه‌ می‌شود خدایی‌ متناهی‌ است‌.
۲٫ هیچ‌ قضیه‌ای‌ درباره‌ وجود، نمی‌تواند منطقاً ضروری‌ باشد. همیشه‌ متضاد هر قضیه‌ای‌ که‌ درباره‌ تجربه‌ گفته‌ شود منطقاً امکان‌ دارد. اما اگر منطقاً چنین‌ امکانی‌ باشد که‌ هر چه‌ با تجربه‌ معلوم‌ می‌گردد بتواند بگونه‌ای‌ دیگر نیز باشد، در آنصورت‌ عقلاً گریزناپذیر نیست‌ به‌ همانگونه‌ای‌ باشد که‌ هست‌. نتیجه‌ می‌شود که‌ هیچ‌ چیزی‌ که‌ مبتنی‌ بر تجربه‌ است‌ منطقاً قابل‌ اثبات‌ نیست‌.
۳٫ کلمات‌ «واجب‌ الوجود» معنای‌ سازگاری‌ ندارد. همیشه‌ تصور هر چیزی‌ حتی‌ خدا، به‌ عنوان‌ ناموجود ممکن‌ است‌. هر چه‌ که‌ امکان‌ عدم‌ وجودش‌ باشد لزومی‌ به‌ وجود آن‌ نیست‌؛ بدین‌ معنا که‌، اگر عدم‌ چیزی‌ ممکن‌ باشد، وجودش‌ ضروری‌ نخواهد بود. پس‌، معنی‌ ندارد از چیزی‌ بعنوان‌ موجود منطقاً ضروری‌ سخن‌ بگوییم‌.
۴٫ اگر «واجب‌ الوجود» فقط‌ به‌ معنای‌ «نابود نشدنی» باشد، در آنصورت‌ ممکن‌ است‌ عالم‌ خود واجب‌ الوجود باشد. اگر جهان‌ نتواند به‌ معنای‌ نابود نشدنی‌ واجب‌ الوجود باشد پس‌ خدا نیز نمی‌تواند نابود نشدنی‌ باشد. بنابرین‌، یا جهان‌ واجب‌ الوجود است‌ یا خدا نابود نشدنی‌ نیست‌.
۵٫ زنجیره‌ بینهایت‌ امکان‌ دارد، زنجیره‌ ازلی‌ علتی‌ ندارد زیرا علت‌ مستلزم‌ تقدم‌ زمانی‌ است‌. اما هیچ‌ چیز نمی‌تواند در زمان‌، مقدم‌ بر زنجیره‌ ازلی‌ باشد، بنابرین‌، زنجیره‌ ازلی‌ امکان‌ دارد.
۶٫ جهان‌ بعنوان‌ یک‌ کل‌، نیازی‌ به‌ علت‌ ندارد، فقط‌ اجزاء چنین‌ هستند. جهان‌ بعنوان‌ یک‌ کل‌ طالب‌ علتی‌ نیست‌، فقط‌ اجزاء نیازمند علت‌ هستند. اصل‌ علت‌ کافی‌، فقط‌ در مورد اجزاء درونی‌ عالم‌ کاربرد دارد نه‌ درباره‌ عالم‌ بعنوان‌ یک‌ کل‌. اجزاء ممکن‌ هستند و کل‌ واجب‌ است‌.
۷٫ براهین‌ خداشناختی‌ فقط‌ آنهایی‌ را که‌ علاقه مند به‌ مطلق‌ اندیشی‌ هستند قانع‌ می‌کند. فقط‌ آنهایی‌ که‌ «سری‌ متافیزیکی‌» دارند با براهین‌ خداشناختی‌ قانع‌ می‌شوند. اغلب‌ مردم‌ آنقدر عملی‌ فکر می‌کنند که‌ با اینگونه‌ تعقل‌ مطلق‌ وارد میدان‌ نشوند. حتی‌ براهینی‌ که‌ آغازشان‌ در تجربه‌ است‌ بزودی‌ انسان‌ را در آسمان‌ کم عمق‌ عالم‌ نظری‌ محض‌ و متقاعد نکردنی‌ غوطه‌ور می‌گرداند.
ایرادهای‌ کانت‌ به‌ برهان‌ جهانشناختی‌ ([16])

۱٫ برهان‌ جهانشناختی‌ مبتنی‌ بر برهان‌ نامعتبر وجودی‌ است‌. برای کسب‌ نتیجه‌ مطلقاً ضروری‌، برهان‌ جهانشناختی,‌ محدوده‌ تجربه‌ را که‌ با آن‌ آغاز شده‌ بود و مفهوم‌ عاریتی واجب‌ الوجود را رها می‌سازد. بدون‌ این‌ پرش‌ از ماتأخر به‌ ماتقدم‌، برهان‌ جهانشناختی‌ نمی‌تواند وظیفه‌ خویش‌ را به‌ انجام‌ رساند. پرش‌ ضروری‌ است‌ ولی‌ اعتباری‌ ندارد. هیچ‌ راهی‌ وجود ندارد تا بتوان‌ نشان‌ داد که‌ به‌ نتیجه‌ واجب‌ الوجود رسیدن‌ (چیزی‌ که‌ منطقاً نمی‌تواند باشد) منطقاً ضروری‌ است‌، مگر آنکه‌ انسان‌ تجربه‌ را رها ساخته‌ و به‌ محدوده‌ عالم‌ نظری‌ محض‌ قدم‌ گذارد.
۲٫ عبارات‌ وجودی‌ ضروری‌ نیستند. نتیجه‌ برهان‌ جهانشناختی‌ ناظر به‌ این‌ است‌ که‌ این‌ نتیجه‌ عبارتی‌ ضروری‌ است‌. اما ضرورت‌ یکی‌ از خصوصیات‌ فکر است‌ نه‌ وجود. فقط‌ قضایا ضروری‌ هستند، نه‌ اشیاء یا موجودات‌. تنها ضرورتی‌ که‌ واقعاً هست‌ در قلمرو منطقی‌ قرار دارد نه‌ وجودی.
۳٫ یک‌ علت‌ نومنی‌ (مربوط‌ به‌ عالم‌ وجودی‌ خارجی‌) نمی‌تواند از معلولی‌ فنومنی‌ (مربوط‌ به‌ عالم‌ ذهن‌) نتیجه‌ شود. برهان‌ جهانشناختی‌ بطور غیر مجاز فرض‌ می‌گیرد که‌ انسان‌ می‌تواند از یک‌ معلول‌ واقع‌ در محدوده‌ پدیدار (فنومنی‌)، گذر کرده‌ و علتی‌ واقع‌ در محدوده‌ واقعیت‌ (نومنی‌) را نتیجه‌ گیرد. شی‌ء در نظر من‌ همان‌ شی‌ء فی‌ نفسه‌ نیست‌. هیچکس‌ نمی‌داند واقعیت‌ چیست‌ (جز آنکه‌ چیزی‌ است‌ که‌ هست‌). علت‌ فقط‌ مقوله‌ای‌ از ذهن‌ است‌ که‌ بر واقعیت‌ تحمیل‌ شده‌ است‌ نه‌ چیزی‌ که‌ تشکیل‌ دهنده‌ واقعیت‌ است‌. هر ضرورتی‌ که‌ ارتباط‌ علی‌ دارد ساخته ذهن‌ است‌ و در واقعیت‌ یافت‌ نمی‌شود.
۴٫ آنچه‌ منطقاً ضروری‌ باشد وجوداً نیز ضروری‌ نخواهد بود. در پی انتقاد پیشین, ایراد دیگری‌ رخ‌ می‌نماید و آن‌ اینکه‌ آنچه‌ عقلاً گریز ناپذیر باشد، ضرورتاً واقعی‌ نخواهد بود. ممکن‌ است‌ ضرروت‌ داشته‌ باشد درباره‌ چیزی‌ بدین‌ عنوان‌ که‌ بگونه‌ای‌ خاص‌ است‌، بیندیشیم‌ در حالی که‌ بالفعل‌ آنگونه‌ نباشد. پس‌ حتی‌ موجود منطقاً ضروری‌، معلوم‌ نیست‌ بالضروره‌ موجود باشد.
۵٫ براهین جهانشناختی‌ به‌ تناقضهای‌ متافیزیکی‌ منجر خواهد شد. اگر کسی‌ فرض‌ کند که‌ مقولات‌ فاهمه‌ در مورد واقعیت‌ نیز ساری‌ است‌ و از آن‌ استدلالی جهانشناختی‌ کند، در اینصورت‌ گرفتار تناقضهایی‌ مانند این‌ تناقض‌ خواهد شد که‌: باید هم‌ علت‌ اولی‌ موجود باشد و هم‌ نمی‌تواند علتی‌ وجود داشته‌ باشد (که‌ هر دوی‌ آنها منطقاً از اصل‌ علت‌ کافی‌ ناشی‌ می‌شوند).
۶٫ مفهوم‌ «واجب‌ الوجود» به‌ خودی‌ خود روشن‌ و واضح‌ نیست‌. روشن‌ نیست‌ معنی‌ «واجب‌ الوجود» عملاً و بالفعل‌ چیست‌؟ مفهوم‌ خودش‌ را واضح نمی‌سازد. ولی‌ واجب‌ الوجود بعنوان‌ چیزی‌ که‌ هیچ‌ شرطی‌ از هر نوع‌ برای‌ وجودش‌ ندارد، به‌ تصور درآمده‌ است‌. در نتیجه‌ تنها طریقی‌ که‌ چنین‌ کلمه‌ای‌ می‌تواند دارای‌ معنی‌ باشد تعریفی است که از آن‌ در برهان‌ خداشناسانه‌ شده است‌ که‌ باعث‌ حذف‌ و زوال‌ آن‌ می شود.
۷٫ تسلسل‌ بینهایت‌، منطقاً امکان‌ دارد. هیچ‌ تناقضی‌ در مفهوم‌ تسلسل‌ بینهایت‌ از علتها‌ وجود ندارد. در واقع,‌ اصل‌ علت‌ کافی‌ اقتضای‌ چنین‌ چیزی‌ را دارد, زیرا این‌ اصل‌ می‌گوید هر چیز باید دلیلی‌ داشته‌ باشد. اگر چنین‌ باشد هیچ‌ دلیلی‌ وجود ندارد که‌ ما وقتی‌ به‌ علتی‌ مفروض‌ در زنجیره‌ علتها‌ می‌رسیم‌ از پرسش‌ از دلیل‌ باز ایستیم‌. در واقع‌، عقل‌ ایجاب‌ می‌کند که‌ پرسش‌ از دلیل‌ را تا بینهایت‌ ادامه‌ دهیم‌. (یقیناً، عقل‌ همچنین‌ ایجاب‌ می‌کند که‌ ما یک علت‌ اولی‌ را که‌ مبنای‌ همه‌ علتهای‌ دیگر باشد بیابیم‌. ولی‌ این‌ دقیقاً تناقضی‌ است‌ که‌ انسان‌ وقتی‌ که‌ عقل‌ را ورای‌ مفاهیم‌ به‌ واقعیت‌ سریان‌ می‌دهد دچار آن‌ می‌گردد.) تا آنجا که‌ به‌ امکان‌ منطقی‌ مربوط‌ است‌، تسلسل‌ بینهایت‌ امکان‌ دارد.

طلبه همینطور نوشت:

Errori nell'argomento صدیقین Avicenna dimostrando l'esistenza di Dio
Ciao caro amico
توصیه میکنم اول نظزیه مجموعه ها را مطالعه فرمائید.


Errori nell'argomento صدیقین Avicenna dimostrando l'esistenza di Dio
نقد مبانی حکمت متعالیه

تشکیک و سنخیت در وجود:

چیزی به نام «تشکیک» فقط یک برداشت ذهنی است. در کائنات و جهان هستی هیچ وجودی با وجود دیگر رابطه تشکیکی ندارد. آن چه در عینیت هستی هست موجودات متعدد با وجودهای متعدد است.

مثال معروف ـ که یادگار فهلویون است ـ نور نیز چنین است؛ زیرا این ذهن است که از نورهای مختلف و متعدد الوجود یک مفهوم تشکیکی برداشت می‌کند.

گاهی قضیه‌ای در ذهن صحیح است و در خارج از ذهن مصداق ندارد. تشکیک از این قبیل است که می‌توان آن را در ذهن یک «حقیقت» نامید؛ امّا چنین حقیقتی در خارج وجود ندارد. درست مانند تفکیک وجود از ماهیت که در ذهن یک «حقیقت» است؛ امّا در خارج چنین حقیقتی وجود ندارد.

مثال نور یک مثال صد در صد عوامانه است و اگر پذیرفته می‌شود از باب «در مثل مناقشه نیست» پذیرفته می‌شود وگرنه خود منطق ارسطویی هیچ ارزشی بر «تمثیل» قائل نیست.

نظر به این که قدیمی‌ها توان توضیح و فهم تفاوت نورها با همدیگر را درک نمی‌کردند (آنطور که تفاوت فلان گاو با گاو دیگر، فلان درخت با درخت دیگر ورا درک می‌کردند) گمان می‌کردند که فرق نور با نور دیگر فقط در شدت و ضعف است بهمین دلیل نور را مثال می‌آوردند تا مفهوم ذهنی تشکیک را به مخاطب بفهمانند که در همان حدّ شناخت آن‌ها از نور نیز مسأله فقط عنوان «مثال» و «تمثیل» داشت؛ زیرا حداقل شناختی که آن‌ها از نورهای متعدد داشتند واقعیتی بود به نام «عدد» و «متعدد بودن».

کثرت، عدد و متعدد بودن موجودات، یک «واقعیت» است و یک «حقیقت»؛ امّا «تشکیک» صرفاً یک برداشت و مفهوم ذهنی است که با واقعیت و حقیقت خارجی مطابقت ندارد و کاملاً نقیض آن است. اینک ما که در صدد معرفت حقایق و واقعیات خارجی هستیم آیا عاقلانه است یک تصور ذهنی محض را اصیل دانسته و حقیقت و واقعیت خارجی را اعتباری یا «وهمی» بدانیم؟!

این‌جاست که دقیقاً روشن می‌شود فلسفه ارسطویی امروزی نه تنها یک فلسفه «اصاله الذهن»ی است بل در مواردی پایه آن «اصاله الوهم» است.

هر مفهوم ذهنی که مطابق خارجی نداشته باشد مخلوق ذهن است و بس؛ «عدم» یک مفهوم ذهنی است که مطابق خارجی ندارد وگرنه عدم وجود می‌شود.

بنابراین نقیض آن که «وجود» است هرگز مطابق خارجی ندارد در خارج هر چه هست موجود است نه وجود، وجود صرفاً یک برداشت ذهنی است و مخلوق ذهن است.

بگذار من نیز مثال بیاورم: معانی مصدریه تنها در ذهن وجود دارند و در خارج وجود ندارند. گفتن، دیدن، رفتن و… E… فقط مفاهیم ذهنی هستند آنچه در خارج تحقق و حقیقت و واقعیت می‌یابد عمل گفتن، عمل دیدن و عمل رفتن، است. معانی مصدریه گرچه حقایق ذهنیه هستند؛ لیکن حتی آثاری که به آن‌ها بار می‌شود به عمل آن مفهوم بار می‌شود مثلاً «عمل قتل مجازات دارد» نه معنی مصدری و مفهوم ذهنی آن.

به قضایای پرسشی زیر توجه فرمایید:

آیا «انسان» در خارج وجود دارد؟ بلی دارد.

آیا درخت در خارج وجود دارد؟ بلی دارد

آیا وجود در خارج وجود دارد؟ نه‌خیر.

در دو پرسش اول و دوم مراد این است که مفهوم ذهنی انسان، مفهوم ذهنی درخت در خارج واقعیت دارد یا نه؟ ـ ؟ اما قضیه سوم مصداق اتم تناقض است یعنی یک چیز در عین این که مفهوم ذهنی باشد مفهوم ذهنی نباشد.

آیا خداوند در خارج «موجود» است یا «وجود»؟ ـ ؟ خداوند در خارج موجود است نه وجود.

درست است که معنی «اسم مفعولی» نیز اشکال دیگری دارد؛ لیکن لفظ موجود را با تفریغ از مفعول بودن می‌توان در مورد خداوند، به کار برد اما لفظ وجود را در مورد خدایی که در خارج از ذهن وجود دارد به هیچ وجه نمی‌توان به کاربرد.

حضرات به این تناقض توجه نمی‌کنند می‌گویند «خداوند وجود» است خداوند «حقیقه الوجود» است این لفظ زیبا و فریبنده «حقیقه»، در این‌جا دهان خیلی‌ها را می‌بندد؛ امّا «حقیقه الوجود» چیست؟ یا چیزی است خارجی و یا صرفاً ذهنی در صورت دوم که تکلیف روشن است و در صورت اول این هنوز اول دعواست کدام موجود است که در خارج حقیقه الوجود نیست و باطل الوجود یا موهوم الوجود است؟ کدام موجودی فارغ از حقیقه الوجود است؟

اگر بگویید مراد از حقیقه الوجود مقابل موهوم الوجود نیست یک معنای دیگر است در این صورت یک مفهوم صرفاً ذهنی می‌شود که مطابق خارجی ندارد.

ارسطوئیان برای فرار از یک تناقض ذهنی به تناقض عینی فوق دچار می‌شوند و می‌گویند: در تقابل عدم و وجود آنچه از وجود می‌فهمیم تنها یک چیز است: Lì.

خواه وجود خدا باشد یا وجود شجر، چیز سومی در بین نیست اگر چیز سومی را فرض کنید تعبیری از عدم خواهد بود که تناقض می‌شود.

درست است در عرصه مفاهیم ذهنی چنین است و این یک حقیقت ذهنی است؛ لیکن به شرح زیر:

۱ ـ عدم در خارج عدم است. عدم در خارج وجود ندارد.

۲ ـ پس نقیض آن که وجود است نیز در خارج وجود ندارد وگرنه تناقض در بین نمی‌ماند.

۳ ـ پس آن وجود که در خارج وجود ندارد یک مفهوم تشکیکی است، نه وجود موجودات عینی.

۴ ـ بنابر این، تشکیک را از عالم ذهن خارج نکنید و به عالم عین سرایت ندهید وگرنه درست در مرکز تناقض قرار خواهید گرفت و حقایق و واقعیت خارجی را انکار خواهید کرد همان طور که خیلی‌ها که مردانگی و شجاعت کافی را داشتند واقعیات خارجی را رسماً انکار کردند از آن جمله است صدرا.

نتیجه اول: وجود واقعیات، هیچ ارتباطی با تشکیک ندارد.

نتیجه دوم: خداوند «شی» است ـ شی‌ء لا کالا شیاء ـ و واقعیت خارجی دارد؛ امّا «حقیقه الوجود» همان مفهوم ذهنی وجود است و شی‌ء خارجی نیست.

نتیجه سوم: بنابر این اگر «وجود» را که مفهوم صرفاً ذهنی است «جنس» بگیریم و آن‌را به دو «نوع» تقسیم کنیم (وجود واجب الوجود و وجود ممکن الوجود) هیچ اشکالی ندارد همان‌طور که در متن حدیث «شی‌ء» جنس است اشیاء انواع آن؛ زیرا در این بحث ذهنی، جنس و نوع صرفاً یک نام‌گذاری است.

به عبارت دیگر: دو اصطلاح «جنس و نوع» داریم گاهی جنس و نوع به کار می‌بریم که جنسیت و نوعیت ذهنی در خارج نیز مطابقت دارد و گاهی جنس و نوع به کار می‌بریم که در خارج مطابقت ندارد. مفهوم ذهنی وجود خدا جنس و نوع دارد و چون خدای ذهنی نوع دارد مجبور می‌شویم که وحدانیت خدا را اثبات کنیم اگر خدا در ذهن نیز نوع نداشت چه نیازی به این همه بحث توحیدی می‌داشتیم.

پس از اثبات وحدانیت واجب الوجود پی می‌بریم که حتی همان نوعیت ذهنی نیز غیر از وهم چیزی نبوده است. این که عادت کرده‌ایم در مبحث کلیات منطق (قبل از اثبات وحدانیت خدا در متن فلسفه) می‌گوییم هر مفهومی یا واجب الوجود است یا ممتنع الوجود و یا ممکن الوجود، تنها یک فرض و به اصطلاح بازاری «علی الحساب است» و ربطی به مباحث عینی ندارد.

این که ارسطوئیان در منطق، هر مفهوم کلی را به واجب، ممتنع و ممکن تقسیم می‌کنند کدام یک از مفاهیم‌های زیر است:

۱ ـ وجود یا واجب است یا ممتنع یا ممکن.

۲ ـ ماهیت یا واجب است یا ممتنع یا ممکن.

۳ ـ شی یا واجب است یا ممتنع یا ممکن.

بدیهی است هر سه؛ زیرا هر کدام از «وجود»، «ماهیت» و «شی» مفهوم هستند حتی وجود که در تقابل با ماهیت قرار دارد باز یک مفهوم است.

بنابراین ارسطوئیان رسماً و عملاً برای خداوند ماهیتی قائل هستند؛ لیکن ماهیت واجب. آنگاه می‌آیند در بخش الهیات فلسفه نتیجه می‌گیرند که خداوند ماهیت ندارد.

پس باید گفت: این که وجود جنس است و دارای دو نوع واجب الوجود و ممکن الوجود مانند همان بحث ماهیت، یک تعبیر علی الحساب در منطق و مقدمات کلام است تا جریان سخن راه بیفتد وگرنه در هر دو مورد یعنی هم در مورد ماهیت و هم در مورد جنس و نوع، قضیه ذهنی مطابق خارجی ندارد و هم چنین است قضیه «مفهوم الوجود تشکیکی».

امّا حکمت متعالیه با اصرار تمام این قضیه را از عرصه ذهن خارج کرده و به عینیت‌های واقعی سرایت می‌دهد. اشکال و اشتباه در همین نقطه و نکته است.

در نتیجه حکمت متعالیه سر از سفسطه متعالیه درآورده و واقعیات عینی را ـ علاوه بر ماهیت‌ها ـ تعدد وجود و کثرت وجود موجودات را انکار می‌کند.

آیا «کثرت»، «تعدد»، «متعدد بودن» صرفاً توهم یا اعتبار محضه هستند؟

اساساً یعنی چه؟

باز هم بفرمایید: شما سخن ما، مراد ما، مقصود ما را نمی‌فهمید. می‌گویم: راستی نمی‌فهمیم؛ زیرا این طور می‌فهمیم که چون سفسطه است قابل فهم نیست.

نتیجه نهایی: وحدت وجود غیر از یک توهم و غیر از یک «سفسطه» چیزی نیست تا چه‌رسد به «وحدت موجود» که در متن «اسفار» حکمت متعالیه آمده است.

خداوند موجودی است که موجِد سایر موجودات است او موجِد الوجود، موجِد العقل، موجِد الروح، موجد الجسم و موجد… È.

امّا تشکیک، تفکیک وجود از ماهیت، نوع داشتن خدا، نوع نداشتن خدا، جنس و فصل داشتن خدا و نداشتنش، همه و همه مفاهیم ذهنی و مخلوق ذهن شما هستند.

می‌گویند: بالاخره باید جواب بدهی: خدا جنس، نوع و فصل دارد یا ندارد؟ باید یکی از دو طرف قضیه را بپذیری: یا دارد یا ندارد.

می‌گویم: چیزهایی به نام جنس، نوع و فصل یا توهم محض هستند یا حقیقت دارند در صورت اول که بحثی نداریم و در صورت دوم باید گفت: این چیزهای حقیقت‌دار مخلوق خداوندند در غیر این صورت خودشان خدا می‌شوند.

امّا ما می‌گوییم این‌ها در عینیت خارجی حتی به عنوان مخلوق نیز وجود ندارند. این‌ها همه انتزاعات ذهن هستند که ذهن از تعدد و کثرت اشیاء خارجی و با بررسی چگونگی «کثرت» انتزاع می‌کند. آن‌چه واقعیت دارد کثرت است که به هر کدام از شکل‌های آن یک نام (جنس، نوع، فصل) می‌گذارید. حتی خود همین نام‌ها متعدد و کثیر و سه‌تا هستند.

پس جنس، نوع و فصل در حقیقت مخلوق ذهن بشر هستند پس نمی‌توانند شامل خدا نیز باشند.

امّا نفی جنس و نوع و فصل از خداوند لازم نگرفته خدا تنها «وجود» باشد که فقط یک مفهوم ذهنی است و وجود خارجی ندارد. این «ملازمه» را از کجا آورده‌اید؟

و با کدام برهانی ثابتش کرده‌اید؟.

این ملازمه وقتی درست می‌شود که شما ثابت کنید: یا باید خداوند جنس، نوع و فصل داشته باشد و یا باید «صرف الوجود» باشد؛ امّا دون اثباته خرط القتاد: خداوند هم جنس، نوع و فصل ندارد و هم صرف الوجود نیست. صرف الوجود مخلوق ذهن است خواه در مورد خدا باشد خواه در مورد ممکنات.

و نیز نفی ماهیات از خداوند دلیل صرف الوجود بودن خدا نیست.

پس خدا همان‌طور که جنس ندارد، نوع ندارد، فصل ندارد، همان‌طور هم صرف الوجود نیست، فعل محض، شاهد و تماشگر محض، نیست. بنابراین اگر قضایای ذهنی‌ای که مطابق خارجی ندارند را به عالم عین و واقعیات سرایت ندهید و دچار این اشتباه نگردید خواهید دید که هیچ راهی برای وحدت وجود نیست و چنین مقوله‌و مقالی جز توهم و سفسطه چیزی نیست.

صوفیان را می‌سزد که چنین مقوله‌هایی را به زبان آورند؛ زیرا کاری با برهان و استدلال ندارند و پای استدلالیان را چوبین می‌دانند. عقل را در آتش عشق دود می‌کنند امّا حکمت متعالیه و صدرا ـ اعلی اللَّه مقامه ـ که در صدد مبرهن کردن شعارهای عاشقانه صوفیان به وسیله «منطق و فلسفه ارسطویی» است، چرا.؟.

فرق میان صوفیان و صدرا در این مسأله این است که صدرا قضایای ذهنی را اصیل می‌داند و عینیات را محکوم به توهم و خیال می‌کند؛ امّا صوفیان نه کاری با تعقلات ذهنی و براهینی که از قضایای ذهنی تشکیل می‌شود و نتیجه (نامشروع) عینی می‌دهد دارند و نه با تعقلات عینی و قضایای عینی. اساساً عقل صدرایی را محکوم و پای استدلالی وی را چو بین می‌دانند.

در حقیقت صدرا و حکمت متعالیه نه (آن طور که معروف است) جامع و آشتی‌دهنده اشراق و مشاء است و نه جامع و آشتی‌دهنده تصوف با فلسفه (عشق با تعقل) است بل او وحکمت متعالیه‌اش از هر دو (از هر چهارتا) کاملاً بیگانه است.

آن صوفی که می‌گوید: «مافی جبّتی الاّ اللَّه» یعنی وجودم، ماهیتم، جنسم، نوعم و فصلم همه و همه خدا هستند و ذره‌ای از این حد پایین نمی‌آید او همه واقعیات و ذهنیات را خدا می‌داند. صدرا ابتدا برخی از واقعیات را اعتباری و غیر اصیل فرض می‌کند، آنگاه تنها اصیل‌ها را به یک اصیل تبدیل کرده و آن را خدا می‌نامد.

البته صدرا در اسفار همان شعار «ما فی جبّتی الاّ اللَّه» را داده و به وحدت موجود قائل شده؛ لیکن در عرشیه تنزل کرده و به وحدت وجود رسیده است.

نتیجه نهایی دوم: خداوند نه جنس دارد، نه نوع دارد، نه فصل دارد، نه صرف الوجود ـ که صدرا از آن «حقیقه، الوجود» تعبیر می‌کند ـ است. پس چیست؟ نمی‌دانم.

شاید گفته شود نمی‌دانم که جواب نمی‌شود! ولی در خود حکمت متعالیه نمی‌دانم‌های زیادی هست. صدرا در اولین مسأله از کتاب عرشیه می‌گوید: «وحدته وحده اخری مجهوله الکنه کذاته تعالی» در همین جمله به دو نمی‌دانم تصریح کرده است: کنه وحدت خدا را نمی‌دانم وکنه ذات خدا را نمی‌دانم.

اکنون که بناست نمی‌دانم بگوییم چرا از اول این کار را نمی‌کنیم می‌رویم همه شجر و حجر و تراب و هوا و انسان و حیوان ورا خدا می‌کنیم و به وحدت وجود بل به وحدت موجود حکم می‌کنیم همه واقعیات و مسلمات را انکار می‌کنیم آن وقت در آخر به نمی‌دانم می‌رسیم؛ چه اجباری به این اصرار منحرف کننده داریم؟.

وقتی که فراتر از قرآن و فراتر از فلسفه اهل‌بیت‌علیهم السلام پیش برویم این چنین سرگردان شده و به‌وسیله عقل‌مان نتایج ضد عقلانی می‌گیریم در عین حال باز به «تعطیل عقل» می‌رسیم و می‌گوییم: نمی‌دانم، عقل بدان‌جا راه ندارد.

چرا به سوره توحید، به آیه «لیس کمثله شی‌ء« و امثال‌شان و نیز به حدیث‌های «شی‌ء لا کالاشیاء» و امثالش قانع نمی‌شویم؟ به سخن امیرالمؤمنین‌علیه السلام «مع کل شی‌ء لا بمقارنه وغیر کل شی‌ء لا بمفارقه « بسنده نمی‌کنیم و کمر همت می‌بندیم تا فراتر از آن برویم؛ زیرا می‌گوییم چگونه می‌شود «خدا با همه‌چیز باشد بدون مقارنت و غیر از همه‌چیز باشد بدون مفارقت»؟ آنگاه می‌خواهیم بالاتر از حضرت علی‌علیه السلام برویم و به کنه مسأله برسیم در نتیجه به سفسطه می‌رسیم و شگفت این که پس از پذیرش سفسطه‌ها باز به نمی‌دانم و تحدید و تعطیل عقل می‌رسیم.

در حالی که اساس این دو جمله حضرت علی‌علیه السلام گویای این پیام است که قوانین کائنات و مخلوقات را در مورد خدا جاری نکنید و به وسیله عقل که مسؤلیت و توانش تنها کاوش در مخلوقات است به تحلیل وجود خدا نپردازید. مگر او به سخن خودش توجه ندارد که معیت بدون مقارنت و غیریت بدون مفارقت برای عقل ما قابل تحلیل نیست ـ ؟ او می‌گوید همین جا توقف کنید و پیشتر نروید.

حضرت علی‌علیه السلام می‌فرماید: «مع کل شی‌ء»، لازمه این سخن تعدد و کثرت حقیقی و واقعی اشیاء است.

صدرا می‌گوید: «عین کل شی‌ء»، این سخن انکار تعدد وجود و کثرت وجود است.

حضرت علی‌علیه السلام می‌گوید: «لا بمقارنه» معیت بدون مقارنت.

صدرا می‌گوید: «لا معنی للمقارنه اصلاً» زیرا وجود واحد با چه‌چیزی مقارن شود. غیر از او چیزی نیست پس قضیه سالبه به انتفای موضوع است اساساً دوئیّتی نیست تا معیّت باشد و معیّتی نیست تا مقارنتی باشد.

حضرت علی‌علیه السلام می‌فرماید: غیر کل شی‌ء.

صدرا می‌گوید: عین کل شی‌ء.

حضرت علی‌علیه السلام می‌گوید: لا بمفارقه.

صدرا می‌گوید: غیریتی نیست تا مفارقتی باشد.

حضرت علی‌علیه السلام می‌فرماید: اَنشاء الاشیاء.

صدرا می‌گوید: نه تنها چیزی را انشاء نکرده بل او توان انشاء و ایجاد را ندارد؛ چرا که «ذاته بالفعل» ذات خداوند «فعلیت محض» است فعلیت محض توان هیچ کاری را ندارد تنها می‌تواند «مصدر» شود چیزی از او «صادر» شود حتی او نمی‌تواند چیزی را از خود صادر کند. به همین جهت نام آن را «صادر اول» می‌گذارند نه «مصدور اول«.

حضرت علی‌علیه السلام می‌فرماید: انشأ الاشیاء لا من شی‌ء کان قبله.

صدرا می‌گوید: نشاء الاشیاءُ من شی‌ء وهذا الشی‌ء هو نفسه اشیاء از خود خدا صادر شده‌اند. می‌گوید «انّ وجوده اصل الوجودات« پس وجودات فرع وجود او هستند نه «موجَد» و «مُنشأ». زیرا مصدری که حتی توان صادر کردن را نیز ندارد چاره‌ای ندارد جز «اصل بودن» که موجودات دیگر فرع‌ها و شاخه‌های او باشند.

نه منطق حکمت متعالیه در خداشناسی می‌تواند منطق علی‌علیه السلام باشد و نه حکمتش می‌تواند حکمت علی‌علیه السلام باشد و نه خدایش می‌تواند خدای علی‌علیه السلام باشد.

قرآن می‌گوید: هواللَّه احد.

صدرا می‌گوید: هو کل الاشیاء. و چون غیر از «همه اشیاء» چیزی نداریم و آن‌گاه که «کل الاشیاء» یک و واحد شدند به توحید می‌رسیم. توحید یعنی جمع کردن همه اشیاء در قالب واحد. در این صورت آنچه از خدا نفی شده تنها «عدم» است توحید مقوله‌ای نیست که میان وجودها مطرح شود بل توحید همان حدّ و مرز وجود و عدم است.

بت‌هبل یک موجود است نه عدم، پس او هم خداست همین طور لات و منات. معلوم نیست پیامبر اسلام‌صلی الله علیه وآله چرا با بت‌پرستان مکه درگیر شده بود تقصیر ابوجهل این بود که همه اشیاء را خدا نمی‌دانست تنها یک یا چند شی را خدا می‌دانست گاو هندی هم موجود است آن هم خدا است.

پس توحید عبارت از سلب الوهیت از هبل و گاو هندی نیست بل اعطای الوهیت به همه اشیاء است.

یک مرد دیگر هست که او مردانه‌تر از صدرا هم سخن گفته، شیخ محمود شبستری:

مسلمان گر بـدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بت‌پرستی است

حیف که برخی پیروان، این‌گونه مردانگی را لوث و مضمحل می‌کنند و سخنان این بزرگان را تأویل می‌کنند تاویل «مالا یرضی صاحبه».

قرآن می‌گوید: اللَّه الصّمد.

صدرا می‌گوید: همه غیر صمدها خدا هستند.

قرآن می‌گوید: لم یلد.

صدرا می‌گوید: او «مصدر» است.

آیا فرق میان «مصدر» و «شی‌ء یلد» هست؟

قرآن می‌گوید: لم یُولد.

صدرا می‌گوید: همه یُولدها خدا هستند.

قرآن می‌گوید: ولم یکن له کفواً احد.

صدرا می‌گوید: وجود الآحاد ووجود کل من الاحاد عین وجود اللَّه. وانمّا الکثره للماهیات والماهیات اعتبارات. وده‌ها «اصل» دیگر. اساساً هیچ سازگاری‌ای میان حکمت متعالیه و قرآن و اهل‌بیت‌علیهم السلام وجود ندارد آنچه از آیه و حدیث در متون ارسطوئی از آن جمله اسفار و عرشیه آمده، استخدام قرآن و اهل‌بیت‌علیهم السلام است بر اهداف و مقاصد خودشان.

می‌گویند ارسطوییان از آن جمله صدرا قرآن و حدیث را مطابق نظر خودشان تاویل می‌کنند. ای‌کاش چنین بود و در این صورت تا اندازه‌ای از بزرگی مشکل وسهمگینی اشتباه، کاسته می‌شد. آنان هرگز به تاویل بسنده نکرده‌اند بل قرآن و حدیث را زیر مهمیز استخدام گرفته و بابی انصافی کامل آن‌ها را مجبور کرده‌اند که برای‌شان خدمت کنند.

گاهی قرآن و حدیث را بدون تاویل به عنوان مقدمه گرفته آنگاه از مقدمات قرآنی نتیجه ضد قرآنی و از مقدمات حدیثی نتیجه ضد حدیث گرفته‌اند.

ای‌کاش حضرات راه خودشان را می‌رفتند و کاری با قرآن و حدیث نداشتند. در این «به خدمت کشیدن قرآن و حدیث» صدرا بیش از همه و فراتر از همه رفته است.

اشتباه میان «ذهن» و «عقل»: در تکمیل این مبحث که به محور عین و ذهن می‌چرخید توجه به نکته مهم زیر لازم است: دست اندر کاران فلسفه ارسطوئی و حکمت متعالیه در مقام تعریف مقوله‌ها و شرح اصطلاحات، عقل را یک چیز و ذهن را چیز دیگر می‌دانند. امّا در موارد زیادی بطور ناخودآگاه هر تصور و توهم ذهنی را «مُدرک عقلی واقعی» می‌پندارند بدین سان حد و مرز موهوم ذهنی با شی‌ء عقلانی ذهنی از بین می‌رود و در نتیجه، این مرزشکنی شتاب می‌گیرد و مرز میان وجود ذهنی محض با وجود ذهنی‌ای که مطابق خارجی دارد را از بین می‌برد. و این مقوله روان‌شناختی در شناخت‌شناسی آنان کاملاً به چشم می‌خورد.

برگرفته از سایت بینش نو
دارالصادق علیه السلام


Errori nell'argomento صدیقین Avicenna dimostrando l'esistenza di Dio
این‌ اشکال‌ کانت‌ مورد توجه‌ بعضی‌ فیلسوفان‌ تحلیلی‌ نیز قرار گرفته‌ است‌. کسانی‌ دیگر همچون‌ برتراند راسل‌([28])، جان‌ هاسپرز([29]) و جی‌. ال‌. مکی‌([30]) نیز صورتهایی‌ دیگر از این‌ اشکال‌ را مطرح‌ کرده‌اند.
این‌ ایراد بیشتر ناظر به‌ براهین‌ وجودی‌ است‌ که‌ به‌ مفهوم‌ واجب‌ الوجود متکی‌ هستند. اما در برهان‌ صدیقین‌ که‌ بر اصالت‌وجود و حقیقت‌ هستی‌ و حقیقت‌ محض‌ آن‌ مبتنی‌ است‌ کارایی‌ چندانی‌ ندارد. در مقابل‌ باید دید ملاصدرا در نحوه‌ فهم‌ از واقعیت‌ وجود و حقیقت‌ محض‌ آن‌ چه‌ می‌گوید: او معتقد است‌ مفهوم‌ وجود از بدیهی‌ترین‌ مفاهیم‌ است‌ و بنفسه‌ ادراک‌ می‌شود. این‌ مفهوم‌ ظاهر به‌ ذات و مُظهر غیرش‌ است‌ ولی‌ کنه‌ وجود در نهایت‌ خفاست‌. کنه‌ واقعیت‌ آن‌ خارجیت‌ است‌ و اگر این‌ واقعیت‌ بعنوان‌ خود امر خارجی‌ به‌ ذهن‌ درآید خود باعث‌ نفی‌ آن‌ واقعیت‌ می‌شود. ملاصدرا در ابتدای‌ کتاب‌ المشاعر می‌گوید:
انّیت‌ وجود از همه‌ اشیاء از جهت‌ حضور و کشف‌ آشکارترین‌ است‌ و ماهیت‌ ذاتش‌ از جهت‌ تصور و به‌ کنه‌ آن‌ رسیدن‌ مخفی‌ترین‌ است‌. ([31])
پس‌ درک‌ حقیقت‌ وجود از تأمل‌ در وجود و منظور از اصالت وجود حاصل‌ می‌شود و نه‌ از نفی‌ بعضی‌ معانی‌ آنگونه‌ که‌ کانت‌ می‌گوید. این‌ شهود در عین‌ ظهور دقت‌ فلسفی‌ را نیز می‌طلبد. به‌ همین‌ جهت‌ است‌ که‌ گفته‌ شده‌ است‌ موفقیت‌ برهان‌ صدیقین‌ در گرو تصور دقیق‌ از مسائل‌ مطرح‌ در آن‌ است‌ و دشواری‌ درک‌ آن‌ در مرحله‌ تصور است‌ و اگر این‌ تصور بخوبی‌ حصول‌ یابد دیگر مشکل‌ تصدیقی‌ وجود نخواهد داشت‌ بلکه‌ خود تصور تصدیق‌ آنرا بهمراه‌ خواهد داشت‌. در فرازی‌ که‌ در انتهای‌ دعای‌ عرفه‌ آمده‌ است‌. به‌ این‌ مسئله‌ بخوبی‌ اشاره‌ شده‌ است‌: ([32])
کیف‌ یستدل‌ علیک‌ بما هو فی‌ وجوده‌ مفتقر إلیک‌ أیکون‌ لغیرک‌ من‌ الظهور ما لیس‌ لک‌ حتی‌ یکون‌ هو المظهر لک‌، متی‌ غبت‌ حتی‌ تحتاج‌ إلی‌ دلیل‌ یدلّ علیک‌ … (چگونه‌ می‌توان‌ با چیزی‌ که‌ در هستیش‌ نیازمند به‌ توست‌، بر تو استدلال‌ کرد؟ آیا چیزی‌ جز تو ظهوری‌ دارد که‌ تو نداشته‌ باشی‌ تا بتواند روشنگر تو باشد؟ کی‌ ناپدید شده‌ای‌ تا به‌ دلیلی‌ که‌ بر تو گواه‌ باشد نیاز داشته‌ باشی‌؟)
۴٫ زنجیره‌ بی‌ نهایت‌ ممکن‌ است‌

این‌ اشکال‌ را هم‌ کانت‌ و هم‌ هیوم‌ مطرح‌ کرده‌ است‌. موفقیت‌ بسیاری‌ از براهین‌ جهانشناختی‌ در گرو اثبات‌ امتناع‌ تسلسل‌ بینهایت‌ علل‌ یا محرکها یااست‌. و این‌ اشکال‌ کانت‌ و هیوم‌ بیشتر ناظر به‌ این‌ مقدمه‌ بعضی‌ براهین‌ جهانشناختی‌ است‌. با توجه‌ به‌ دیدگاه‌ ملاصدرا، اگر سخن‌ در باب‌ تسلسل‌ بینهایت‌ علل‌ معدّه‌ باشد این‌ تسلسل‌ محالی‌ را لازم‌ نمی‌آورد و این‌ نظر کانت‌ و هیوم‌ نمی‌تواند خطا باشد ولی‌ اگر تسلسل‌ در علل‌ هستی بخش‌ باشد که‌ ممکنات‌ را به‌ واجب‌ مبتنی‌ می‌سازد این‌ تسلسل‌ بینهایت‌ محال‌ است‌. در فلسفه‌ ملاصدرا بنابر اصالت‌ وجود دیگر بحث‌ بر سر امکان‌ ماهوی‌ نیست‌، بلکه‌ بیشتر صحبت‌ بر سر فقر وجودی‌ (یا با توسع‌ معنا امکان‌ فقری‌) است‌ زیرا با توجه‌ به‌ فقر ذاتی‌ وجودی‌ هر موجودِ ماسوای‌ باری‌، این‌ تسلسل‌ بینهایت‌ اصلاً نمی‌تواند معنا پیدا کند. لذا اشکال‌ کانت‌ و هیوم‌ جایی در برهان‌ امکان‌ فقری‌ نمی‌یابد.
از مطالب‌ گذشته‌ روشن شد که برهان‌ صدیقین‌ ملاصدرا نسبت‌ به‌ برهان‌ امکان‌ و وجوب‌ در این‌ مطلب‌ دارای برتری است زیرا دیگر نیازی‌ به‌ ابطال‌ دور و تسلسل‌ در عرضه‌ برهان‌ نیست‌. و این‌ بینیازی‌ را ملاصدرا ویژگی‌ برهان‌ صدیقین‌ خویش‌ نسبت‌ به‌ براهین‌ صدیقین‌ ما قبل‌ خود (همچون‌ برهان‌ صدیقین‌ ابن‌ سینا) می‌داند. ملاصدرا در انتهای‌ بیان‌ خویش‌ از برهان‌ صدیقین‌ می‌گوید: ([33])
پس‌ این‌ مسیری‌ که‌ آنرا پیمودیم‌ محکمترین‌ و ارزشمندترین‌ و ساده‌ترین‌ طرق‌ بود بگونه‌ای‌ که‌ طی‌ کننده‌ این‌ مسیر در شناخت‌ ذات‌ خداوند و صفات‌ و افعالش‌ دیگر نیازی‌ نداشت‌ که‌ چیزی‌ غیر از او را حد وسط‌ برهان‌ قرار دهد و همچنین‌ احتیاجی‌ به ابطال‌ دور و تسلسل‌ نیافت‌.
۵٫ برهان‌ جهانشناختی‌ مبتنی‌ بر برهان‌ نامعتبر وجودی‌ است‌

این‌ اشکال‌ کانت‌ ناظر بر برهان‌ جهانشناختی‌ است‌ که‌ علیرغم‌ اشکالهایی‌ که‌ در استدلال‌ او وجود دارد ولی‌ از آنجا که‌ برهان‌ صدیقین‌ نه‌ از واقعیات‌ امکانی‌ آغاز می‌کند و نه‌ مفهوم‌ وجوب‌ وجود را دلیل‌ بر وجود واقعی‌ آن‌ می‌داند لذا نه‌ در قالب‌ برهان‌ وجودی‌ و نه‌ در قالب‌ برهان‌ جهانشناختی‌ است‌ بنابرین‌ محل‌ بحث‌ این‌ برهان‌ نخواهد بود.
۶٫ اگر واجب‌ الوجود فقط‌ به معنای‌ نابود نشدنی‌ باشد، در آنصورت‌ ممکن‌ است‌ عالم‌ خود واجب‌ الوجود باشد

این‌ ایراد نیز فقط‌ به‌ نوع‌ لایب‌نیتسی‌ برهان‌ جهان‌شناختی‌ ناظر است‌. از آنجا که‌ برهان‌ صدیقین‌ هیچ‌ معنایی‌ از وجوب‌ وجود را به معنای‌ نابود نشدنی‌ لحاظ‌ نکرده‌ است‌ بنابرین‌ محل‌ ایراد نیست‌. نابود نشدنی‌ بودن‌ باریتعالی‌ می‌تواند از صفات‌ خداوند باشد که‌ در مراحل‌ پس‌ از برهان‌ به‌ آن‌ وقوف‌ حاصل‌ خواهد شد و در مقدمات‌ برهان‌ استفاده‌ نشده‌ است‌.
۷٫ از معلولهای متناهی‌ علتی متناهی‌ نتیجه‌گیری‌ می‌شود

پس‌ باید از برهان‌ جهانشناختی‌ خدایی‌ متناهی‌ نتیجه‌ شود. استدلال‌ هیوم‌ در این‌ اشکال‌ به‌ سنخیت‌ علت‌ و معلول‌ بر می‌گردد. برداشت هیوم‌ از سنخیت‌ علت‌ و معلول‌ یکسانی‌ آن‌ دو از همه‌ جهات‌ است‌. در صورتی‌ که‌ سنخیت‌ غیر از تساوی‌ از هر جهت‌ است‌. واجب و ممکن‌ از حیث‌ وجود هم‌ سنخ‌ هستند ولی‌ این‌ نمی‌رساند که‌ شدت‌ وجود در هر دو یکسان‌ باشد. ملاصدرا در مقدمه‌ برهان‌، مسئله‌ اشتراک‌ معنوی‌ وجود را مطرح‌ کرد که‌ وجود در واجب‌ و ممکن‌ به‌ یک‌ معنی است‌ ولی‌ در ادامه‌ می‌افزاید همین‌ ما به‌ الاشتراک‌ که‌ سنخیت‌ واجب‌ و ممکن‌ را فراهم‌ می‌کند خود ما به‌ الامتیاز موجودات‌ می‌گردد. و از آن‌ معنای‌ تشکیک‌ وجود را نتیجه‌ می‌گیرد. وقتی‌ ما به‌ الاشتراک‌ همان‌ ما به‌ الامتیاز باشد و بالعکس‌ در این‌ صورت‌ اختلاف‌ وجودات‌ به‌ شدت‌ و ضعف‌ و تقدم‌ و تأخر بر می‌گردد که‌ این‌ همان‌ معنای‌ تشکیکی‌ بودن‌ وجود است‌. با توجه‌ به‌ مطالب‌ گفته‌ شده‌ ضرورت‌ ندارد معلول‌ متناهی‌ به‌ علتی‌ متناهی‌ وابسته‌ باشد بلکه‌ باید اگر معلول‌ از جنس‌ وجود است‌ علت‌ نیز از همین‌ جنس‌ و وجود در هر دو به‌ یک‌ معنی‌ باشد. همان‌ که‌ در برهان‌ امکان‌ فقری‌ و صدیقین‌ حاصل‌ است‌.


دیدگاههای دیگر طلبه

Delle azioni degli sciiti iraniani: La Kaaba e la rovina di parete di pietra nera girare al rock Water
Hai detto la verità, il tuo respiro è caldo..


Delle azioni degli sciiti iraniani: La Kaaba e la rovina di parete di pietra nera girare al rock Water
Quante bugie

Infatti, fu dopo la morte di Abu Tahir al-Qarmati che i Qarmati seppero che era impossibile raggiungere il loro obiettivo, così il giorno di Eid al-Adha del 339, Sanbar ibn Hasan al-Qarmati tirò fuori la Pietra Nera, che era ben conservata durante questo periodo e in una copertura d'argento, alla presenza del governatore della Mecca e la mise al suo posto con la stessa copertura d'argento. Lo tolsero dal suo posto e lo resero più forte usando un nuovo collare d'argento. Il collare fu rimosso nel 585 per ordine di Dawud ibn Isa al-Hasani, il sovrano della Mecca.

Sputare sull'onore dell'amministratore di Dorari


Delle azioni degli sciiti iraniani: La Kaaba e la rovina di parete di pietra nera girare al rock Water
In tutte le fonti, i Qarmatiani presero la Pietra Nera al momento dell'omicidio e del saccheggio della Mecca e fu installata sul muro della casa di qualcuno per 20 anni, e c'è una fonte a riguardo che l'uso delle pietre da toeletta non è menzionato ed è una bugia completa..

Gli ismailiti erano una setta sanguinaria e deviata i cui rami, i Qarmati, che seguivano il mahdismo di Muhammad ibn Isma'il al-Khawi e avevano un carattere simile a quello di Khawarij, e infatti, gli studiosi contemporanei si riferiscono al loro governo come uno dei primi governi "comunisti" della storia.

Vorrei che la cara opposizione non pubblicasse contenuti che diffamerebbero se stessa facendo affidamento su menzogne e fango, cosa che ha fatto
Perché la nazione non legava le mucche, e non è il tempo dei Rezapal in cui il popolo ascolta le bocche benedette dei servi e le ciotole dei cortigiani.


Delle azioni degli sciiti iraniani: La Kaaba e la rovina di parete di pietra nera girare al rock Water
La verità è amara


Delle azioni degli sciiti iraniani: La Kaaba e la rovina di parete di pietra nera girare al rock Water
Rendi la Kaaba una pietra con un levriero.
Fa' di lui un nodo del suo temperamento e del suo dolore.


Link breve a questo post:

Registrati a بازخوری نقدهای‌ براهین‌ اثبات‌ وجود خداوند در تاریخ‌ فلسفه‌ غرب‌ براهین‌ بسیاری‌

  • ARAZ Ha detto:

    la risposta:
    Il polline del bene che non è necessario essere a cavallo la stessa obiezione è طبیعتتان
    _______________________________________________________________________________

    Libertà di indipendenza Repubblica di Azerbaigian sud
    Un messaggio silenzioso della nazione dell'Azerbaijan :Azerbaigian non interferisce negli affari interni dell'Iran.

    Dopo i sanguinosi eventi legati al popolo musulmano durante l'anno 1359, drazarbaijan ojanbakhten numero کثيري di persone in quell'evento storico, che è infine di nuovo con Israele ad ammettere un errore di rhbarit del movimento di persone in Azerbaigian, quando l'Ayatollah Shariat orientamento che, oltre all'attività come un uomo di All'interno del sistema, soprannominato dalla sostituzione di Khomeini ha insistito, omitavan ha detto che in caso di quello primo che è stato etichettato il sistema invece di una scienza con religioso totalitrhai a rhbarit, costruito, con il primo contrattacco da parte del regime, persone hanno gettato loro vite solo obrai, il mento e la germinazione di onhaita tonnellate (b) (E) la confessione e il pentimento del popolo di Azerbaijan. l'esperienza con tale Mostra un cambiamento nel sistema di affidarsi agli affiliati all'interno della regola وکساني regola naradi subordinati non è possibile, l'amara esperienza di altro in okhunbar l'anno 1385 Dell'esperienza, in cui protesta civile della nazione, oppresso dall'insulto all'Azerbaigian per molti anni othaghir è sempre stata dipendente da shownista media, precisamente nel silenzio della oamadi dei diritti umani mdaian ! OhAirt e کوجه sono tra i migliori nelle città dell'Azerbaigian, okhiabanahai dal regime بخاک ed esprime la costante hmani che il sangue era il capo di l'Azerbaijan verde della patria, minamidend e janfshaniha وفداکاريهاي binzir azrbaijaniha a loro modo come l'Iran.! Ammettere e riconoscere, bnaghan com, uchshmha verso il basso nel linguaggio Bureau, come si dirigono verso la patria verde,!Come u oazarbaijani Azerbaijan. rosso soldato è omoajab salario e anestetico nei giorni difficili di caldo e non appare! Infatti, nel mese di maggio 1385 Di Iran. ma questa separazione non era causativo, ma quelli erano l'occhio di azeri sui crimini del regime in quell'anno in Azerbaigian, non quando. * jangjoi soldato Maria Grazia Maria Grazia Azarbayjani, membro, deve essere come iraniano e la campagna di scarabeo, diventando uno dei nostri promos per sezaish, tari F. Neji membro کندفاصله di بکجا dello scarabeo è?. La corretta ari mikhanid, Azerbaigian nel mese di giugno 1385 Separato dall'Iran. Questa separazione non è shrmegin amaazarbaijan e risponderà alla lunga storia della serie, che cosa:Essere separati da Azerbaigian e Iran, ma anche coloro che erano Azarbayjani Azarbayjani come Gozzi stagionale. dell'Iran per quanto riguarda il movimento verde dell'Iran e le risposte alla glaih di questo movimento verso il movimento a Azerbaijan ملّت npiosten dovrebbe essere notato per quanto riguarda il fatto che ho scelto per questa nazione (G) avete il vostro (Ma la dura volte che hai bisogno di trovare ghyart, Azerbaigian) Guardò verso un più piccolo bambino di esprimere le proprie conoscenze relative al mimillo li uchshm il loro mibandid andato a causa delle passività, tale Le0 (Unire la nazione dell'Azerbaijan, al movimento verde)Quando un ragionevole. perché hai questioni relative a Azerbaijan al onmidanid non khodmrbot, con meraviglia, come il messaggio di nazione di Azerbaijan mantenuto messaggio silenzioso? scaricare nazione Azerbaigian a voi è :Azerbaigian non interferisce negli affari interni dell'Iran.
    Libertà di indipendenza Repubblica di Azerbaigian sud

    Visualizza  
    • Ricerca تجزی di Kaspersky Ha detto:

      آکراد mtoham
      Oggi si pensa che l'Iraq settentrionale, la Siria settentrionale e l'Anatolia sud-orientale siano stati a lungo curdi e che i curdi siano stati presenti in Mesopotamia, Anatolia e Siria insieme alle tribù assire, siriache, armene, babilonesi e sumere. Erano le lingue ufficiali del Medio Oriente, non hanno mai avuto un alfabeto indipendente e hanno preso in prestito gli alfabeti cuneiformi, siriaco e arabo dalla Mesopotamia, dal siriaco e dalle lingue arabe..
      La realtà è che gli aborigeni sono stati originariamente اکراد Zagros come legname e Lac ČR e….. E iniziare con i turchi Selgiuchidi in conquiste di Anatolia( Il governo romano orientale) L'Anatolia orientale al piede dei curdi è stata in questo open quando curdi come un mercenario al servizio delle unità di Seljuk e gradualmente sulla metà orientale dell'Anatolia che ha superato l'armeno è stato costretto l'immigrazione e اکراد così come اتراک nell'Anatolian Seljuk e, naturalmente, sopravvivono le conquiste ottomane di اتراک all'ovest dell'Anatolia ha contagiato anche d D è stato forzato quando greco e un migliaio di anni il processo di ترکسازی e کردسازی a est e a ovest dell'Anatolia ha continuato fino alla fine della seconda guerra mondiale e il governo ottomano hamidiyeh اکراد( La funzione del Sultano Abdul Hamid) La cosiddetta Alleanza avrebbe lasciato il comitato con ناسیونالیستهای e armeni dell'Anatolia orientale per sempre di compensazione e il proprietario del terreno e sono stati مایملک e migrazioni forzate in Anatolia occidentale insieme a 5 milioni terraferma greca Grecia per l'ovest dell'Anatolia fu costretto a lasciare una mano.
      Nel nord dell'Iraq e Siria, la presenza dei curdi a nord est dell'era è finita e quindi è una città di holaku tempestiva nel principalmente curda Arbil e Kirkuk oggi, come costretto e وحکاری e ghamshlo e حسکه e Dahuk…. Non renderà ma nn آسوری آسوری queste città tutti hanno questo suggerisce il nome, ma ci sono aree in attacco con il califfato holaku Altieri con stimolazione di Nasir al-Din Tusi اکراد in معیت l'Orda ha cominciato a conquistare e distruzione e l'uccisione in settori di cui sopra e, gradualmente, le aree con طوایف کوچنده E combattenti turkmeno ed era di nuovo residenziale. Così وواقعیت è quella Corea del Nord e Siria e l'Anatolia sud orientale (Turchia) Proprietà di آسوری in originale siriaco e armeno e meno di 900 anni e gradualmente è caduto nelle mani di اکراد e اکراد di armeni e siriaci cristiani come آسوری e discesa *!!!!!! Essi imparano. E questa cosa di پانترکها basso ndarandba tranne che پانکردها gravemente امپریالیزم sostegno materiale e spirituale dei media occidentali e per le finalità di mezzi indebolito e futures insicuro e il Medio Oriente sono stati scelti.

      Visualizza  
    • کریم ناصری Ha detto:

      Sono un Marandi e tutti i miei cittadini e i miei provinciali credono fermamente che un giorno la falsa Repubblica dell'Azerbaigian, che una volta era separata con la forza dai bastardi russi dell'Iran, si riconterà a Mam Mihan, cioè l'Iran, e questa è una minoranza molto, molto umile. Panturk sarà finito presto.Questi non si sanno quanti falsi mercenari della Repubblica dell'Azerbaigian Erdoğan sono analfabeti e ossessivi e non hanno un profitto per questi pan-secessionisti.Tutti i 30 milioni di azeri il mio compatriota Soldato belly, ma nostra madre soldato Iran e difeso il granello del nostro suolo E gli elementi secessionisti della battuta del padre di Erdogan
      Si sono ritirati a scapito del loro tradimento presto.Lunga vita all'Iran e alle nobili e disprezzate scuse dei capi della finta Repubblica dell'Azerbaigian e delle teste puzzolenti della falsa Turchia, che se vogliamo tornare ai confini storici, anche la Turchia deve tornare nel paese, cioè il Grande Iran..

      Visualizza  
    • Antiasino Ha detto:

      Kass Nant è un asino senza radici

      Visualizza  
  • کریم ناصری Ha detto:

    Sono un Marandi e tutti i miei cittadini e i miei provinciali credono fermamente che un giorno la falsa Repubblica dell'Azerbaigian, che una volta era separata con la forza dai bastardi russi dell'Iran, si riconterà a Mam Mihan, cioè l'Iran, e questa è una minoranza molto, molto umile. Panturk sarà finito presto.Questi non si sanno quanti falsi mercenari della Repubblica dell'Azerbaigian Erdoğan sono analfabeti e ossessivi e non hanno un profitto per questi pan-secessionisti.Tutti i 30 milioni di azeri il mio compatriota Soldato belly, ma nostra madre soldato Iran e difeso il granello del nostro suolo E gli elementi secessionisti della battuta del padre di Erdogan
    Si sono ritirati a scapito del loro tradimento presto.Lunga vita all'Iran e alle nobili e disprezzate scuse dei capi della finta Repubblica dell'Azerbaigian e delle teste puzzolenti della falsa Turchia, che se vogliamo tornare ai confini storici, anche la Turchia deve tornare nel paese, cioè il Grande Iran..

    Visualizza  
    • Anonimo Ha detto:

      Alcuni dei nostri concittadini stanno ancora sognando l'abbandono, non sanno che Arordoghan ha sognato per loro come Ilham Aliyev Ghulam si è fatto fischiare l'orecchio.. Ma sono diventati ciechi.
      Viva l'Iran e l'Iran
      I topi pan erano sempre presenti, ma non osavano
      In realtà Pan Turk o Pan Kurd tutte queste persone dovrebbero vedere il loro albero, probabilmente un insetto da qualche parte nel ramoscello è sbagliato

      Visualizza  
  • WWW.FARDA.US © 2008-2015, Progetto di Farda.us Ospitato da Farda.us | Tutte le immagini e gli oggetti sono di proprietà dei rispettivi proprietari