Un giorno, mentre ero in Iran, ero a scuola e ho avuto una discussione su un argomento storico e ho fatto un'affermazione.. Il mio padrone ha detto che stavi dicendo la ragione sbagliata! Non ricordo quale fosse l'argomento giusto, ma ricordo bene la risposta che gli diedi.. Dissi al mio professore che ci volevano diecimila pagine per ottenere un dottorato di ricerca e che avevo letto più di diecimila pagine di storia del mondo..
Avevo sentito dire allora che ci volevano diecimila pagine di materiale specialistico per ottenere un dottorato, che è molto di più.. Leggo migliaia di pagine al mese.. Tuttavia, in quei giorni pensavo a me stesso con alcuni libri del mondo.
امروز که آن حرف دوازده سال پیش را بیاد می آورم به ساده لوحی آن زمان خودم می خندم. فرق یک دکترا و شاگرد سال اول دانشگاه این نیست که کدام بیشتر مطلب خوانده اند. فرق آن که دکترا گرفته (دکترای صلواتی مدارس ایران را منظورم نیست!) و آنکه نگرفته این است که یک دانشمند می داند چه چیز را چطور و در کجا بخواند و چطور بفهمد و چطور ارتباط آن را با بقیه معلوماتی که از قبل داشته معلوم کند. یک دانشمند حد و مرز جهالت و نادانی خود را درک می کند؛ قلمرو دانش عمومی در یک زمینه–دستکم در تخصص خودش–را می داند؛ راههای کسب معرفت را می شناسد و خطاهای احتمالی که ممکن است در این مسیر مرتکب شود را هم درک می کند.
وقتی کسی هیچکدام از اینها را نداند و یک کتاب را باز کند و از ابتدا تا انتها بخواند در آن مقوله عالم نمی شود. این را می نویسم برای اینکه بسیاری از کسانی که اخیرا دیدم از روی صدق و خلوص مطالبی را می خوانند و سعی می کنند به دیگران منتقل کنند یا بر پایه آن استدلال می کنند و تصورشان هم این است که راه کسب فضیلت همین خواندن چند کتاب است؛ که متاسفانه این ایده صحیح نیست. با خواندن بیشتر شما معلومات بیشتری بدست می آورید؛ اما اگر ندانید چه چیزی را می خوانید و چطور باید آن را بخوانید و چطور در ارتباط با معلومات دیگر بفهمید در آن مقوله عالم نمی شوید.