تصور کنید عده ای دزد، شبانه وارد منزل شما شدند و دار و ندارتان را همراه خودشان بردند. صبح که از موضوع آگاه می شوید، در می یابید ارزش آنچه دزدیده شده برابر با دو سوم مجموع دارایی های شما است. شما شخص ثروتمندی نیستید و زندگی مرفهی نداشتید. بخاطر می آورید چه روزهایی را در گرمای تابستان و سرمای زمستان پشت رل خودروی قسطی تان از یک سوی شهر به سوی دیگر راندید، تا تعداد بیشتری مسافر جا به جا کنید. بارها با راننده های دیگر بر سر نوبت مسافر دهان به دهان شدید یا قربان صدقه افسر راهنمایی و رانندگی رفتید تا جریمه تان نکند و دست آخر بتوانید این شندر غاز را پس انداز کنید. اگر معلم بازنشسته بودید سالهایی را که در مدرسه غیر انتفاعی درس می دادید، بخاطر می آورید. درس دادن به بچه ها برای کسی به سن شما کار آسانی نیست و حقوقش هم با وجود شیفت های اضافی و تدریس خصوصی، کفاف خرجتان را نمی داد؛ به همین علت هر بار از زن و بچه تان خواستید کمتر خرج و بیشتر قناعت کنند. یا به عنوان یک کارگر کارخانه ماهها حقوقتان را نگرفتید اگر هم دادند کم دادند و با هزار ادا و اطوار و منت دادند؛ هر چه این سالها کارفرمایتان با شما بد کرد را به جان خریدید به امید اینکه چیزی بماند و فردای بهتری برای خودتان و فرزندانتان باشد. اما حالا کسانی پیدا شدند و به خودشان اجازه دادند دسترنج یک عمر شما را غارت کنند و شما هم بخوبی آگاهید که دیگر جوانی و موقعیت سابق را ندارید که چنین ضرر هنگفتی را جبران کنید.