سالها پیش عمیقا مذهبی بودم. باور عمیق من به وجود خدا نه ناشی از تاثیرپذیری محیطی که از نوع جهان بینی و درک من از دنیای اطراف بود. پیش از آنکه حتی ارسطو را بشناسم باور داشتم که اگر جهان پیچیده ای وجود دارد لابد خالق پیچیده تری هم باید وجود داشته باشد. چون هر پدیده پیچیده ای لاجرم از نوعی طراح پیچیده تر است و جهان اطراف ما هم بسیار پیچیده است. ساعتها و روزها اوقات من صرف راز و نیاز با این موجود خیالی می شد. آن زمان هنوز چیزی از انتخاب طبیعی و تکامل نمی دانستم؛ اینکه طبیعت هم قادر به خلق موجودات پیچیده است بدون اینکه لزوما نیازی به خالق هوشمند داشته باشد. اینکه جهان ما به اندازه ای ناعادلانه، بی قاعده و رنج آور (چه برای حیوانات و چه انسانها) است که در وجود چنین آفریننده ای لزوما شبهه وارد می کند. امروز باورهای دیگری دارم اما کماکان یک پرسش برایم بی پاسخ مانده اینکه آیا کسی دعاهای ما را می شنود.
زمانهایی در زندگی هر انسانی وجود دارد که از سر استیصال تلاش می کند با قدرتی بالاتر و برتر از خود تماس بگیرد. گاه دعاهای ما جواب می گیرد و گاه بی پاسخ می ماند اما زمانهایی هست که در اوج ناامیدی دری برویمان باز می شود. چه کسی این در را برای ما باز می کند؟ آیا این موجود همان خدا است؟ آیا ما فقط احساس می کنیم که کمکی دریافت کردیم یا واقعا کسی به دادمان رسیده؟